میدونی اولین بار که ازم خواستی باهاتباشم... هیچ حسی نداشتم ...برام بیتفاوت بودی ..بودو نبودت برام فرقی نمیکرد...هروقت بهم توجه میکردی خوشحال نمیشدم ...هروقت بهم زنگ میزدی خوشحال نمیشدم..نمیدیدمت... بهم میگفتی وقتی باهاتم حس خوبی دارم من اون حسو نداشتم... ولی الان نمیدونم چم شده...هر وقت میدیدمت دلم نمیلرزید...اجازه نمیدادم دستامو بگیری...حتی موقع حرف زدن تو چشمات نگاه نمیکردم... ولی الان اوضاع فرق کرده ...سرشار از احساسم ...دلم میخواد همش تو چشمات نگاه کنم...دلم میخواد... ممنونم از عشق...
نظرات شما عزیزان:
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی
یک خط کشیدی تنها ، آن هم روی من . . .
واقعا وبلاگ زیبایی داشتی خیلی از مطالبش خوشم اومد! اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن!
*** خوشحال میشم به منم یه سری بزنی***
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیست
دیگر چه فرقی می کند؛
وقتی تو
آنی که باید، نیستی دیگر…
دیگر وقتی هستی هم
انگار که نیستی
یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو...
خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد
تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو ....
لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی
تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو.....
یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند
تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو ....
مردی که با خانمی مثل شاهزاده ها رفتار می کند، به این معناست که در دامان یک ملکه پرورش یافته است .....
و مردی که به زنی بی حرمتی و بی احترامی می کند یقیناً با تحقیر و عقده بزرگ شده است...!
آپم
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
در آن غرفه و باغ که شناور است و شعله ور
در شط شراب و شب
از شعله ای گريخته ايم و در شعله ای ديگر اويخته
چه خوش است با تو بودن
خاطره اش را می بُرد
فرهاد سنگ نمی سُفت!
مجنون آشفته نمی خُفت!
حافظ شعر نمی گفت!
چه خواهد کرد با جان های خسته
پرستو میرسد غمگین و خاموش
دریغ از آن بهاران خجسته!
آغوششون امن ترین جای دنیاست!
بودن باهاشون بهترین لحظاتـــــــــ دنیاستــــــــــ ...
این آدمها کـــــــــــم هستن ..
ولــــــــی هستـــــــن
چ وب جالبی داری خوشم اومد
مرسی که ب وب من اومدی و بم سر زدی
لینکت میکنم
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه ی قلبم میگیرد
گاهی دلم از آنهایی که در این مسیر بی انتها آمدند و رفتند خسته می شود
گاهی دلم از کسانی که ناغافل دلم را میشکنند میگیرد
...گاهی آرزو میکنم ای کاش...
دلی نبود تا تنگ شود...
تا خسته شود...
تا بشکند...
@...............@..........@............@@@@@.........@ @@..........@@......@.....@......@.........@......@.....@ @.@........@.@....@.........@....@.........@....@.........@ @..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@ @...@....@...@....@.........@...............@....@.........@ @....@..@....@....@.........@...............@....@.........@ @.....@@.....@....@.........@...............@....@.........@ @......@.......@....@.........@................@....@....... ..@
موفق باشی
Power By:
LoxBlog.Com |